با دوست جان تصمیم گرفته بودیم کمپینی راه انداخته و در حرکتی جهادی، قبح رنگ های ی سبز و بنفش را بریزیم! آخر خیلی رنگ های قشنگی اند. حیفه از انتخاب هامون حذفشون کنیم.

یک جفت کفش سبز خوجگل خریده بودم که هرشب وسط سالن خوابگاه با فرچه و واکس و انواع روغنها می افتادم به جانش تا برای فردا تمیز و زیبا باشد. بعد از چند باری که تیکه های دوستان مبنی بر نظافت وسواسی و حب دنیا را تحویل نگرفتم، دیگر کاری به کارم نداشتند و این رفتارم برایشان معمول شد.

شب قدر بود و حرم و شلوغی. مسیرها آنقدر مملو از جمعیت بود که ترجیح دادم انرژی و وقتم را سیو کنم و سمت کفشداری نروم. نهایتا طی جابه جایی هایی، کفش های محبوبم را گم کردم.

با دمپایی هایی که از بخش اشیای پیدا شده حرم گرفتم، به خوابگاه برگشتم. در زیارت های بعدی، هر وقت که به آنجا سر میزدم، کفش های خوشگلم را پیدا نمیکردم. 

داشتم فکر میکردم شاید تیکه های آن بچه ها به حق بوده. شاید زیادی کفش هایم را دوست داشتم.

نتیجه اخلاقی اش می‌شود اینکه: دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند                کین عروسی است که در عقد بسی داماد است!! 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هر چی بخوای هست کتابخانہ عمومی مکران ھیچان دانلود طرح جابر دانلود بزرگترین مرجع فول آرشیو در ایران Ryan Aparecium