هر دفعه که سردار صحبت میکرد، برایمان سفره عقد میچید، شاه دامادی آفتاب مهتاب ندیده مینشانْد کنارمان، دستانمان را میداد به دست داداشای شهیدمان و راهی خانه بخت میکرد!
مدیونی اگر فکر کنی با یادآوری تشکیل خانواده ای شهدایی، قند در دلم آب میشد!
درست است که جای خالی ات آزارم میدهد ولی تجربه نشان داده اگر قلبم را مواظبت کرده و معطر به عشق حق کنم، نبودنت را برایم جبران میکند و مرا به خاطر صبر و تلاشم مژده ای جلیل میدهد.
داشتم برایت دعا میکردم. به دلم انداخت: تو فاطمه باش. من برایت علی می فرستم.
آقای من،
برای دلت میشوم فاطمه برای دل من علی میشوی؟
درباره این سایت