معمولا باران ها را درک میکنم و حتی المقدور از دست نمیدهم. به چتر و این قبیل سوسول بازی ها هم اعتقادی ندارم. رحمت خداست. باید بروی توی دلش!
اینقدر در مشهد قحطی برف و باران است که زیر دوش آسمان اهواز، دوست ها دست هم را گرفتیم و رفتیم جلوی پارک راه آهن، تن و دلی به آب زدیم. فقط یک شامپو کم داشتیم تا حمام های نرفته مان جبران شود!
سر و صدای بچه ها تمرکزی برای دعا کردن نمی گذاشت. هرچند آنقدر دعاهایم را توی این مدت فهرست وار میفرستادم بالا که دیگر از به زبان آوردن و حتی یادآوری شان خسته شده بودم. میخواستم کارم را راحت کنم و برایشان کد بگذارم و به گفتن شماره شان اکتفا کنم که شیطان را لعنت کرده و از دوستان خواستم به حرمت باران 5 دقیقه سکوت کنند تا دعا کنیم.
پ. ن: باز آخر نوشته ام میخواست به تو برسد. جلوی خودم را گرفتم!
درباره این سایت